این روزها
این روزها اوضاع معمولیه . نه خییییلی خوبه و نه شکر خدا بد یه چیزایی همیشه ته ذهن آدم هست که گاهی اگه خیلی بهش رو بدی آرامش و زندگیتو به هم میریزه که خوب من سعی میکنم به این فکر و خیالا رو ندم و زیاد فضا رو برای فکرای منفی و گلایه آماده نکنم که البته گاهی نمیشه.... بارهاشده تصمیم گرفتم صبح زود بیدار شم و با امیر صبحانه بخوریم ولی نمیدونم چرا وقتی آدم میدونه قراره 1 ساعت دیگه بره سرکار حرص خواب آدمو میگیره در حد بنز..... واینه که وقتی ما ساعت 7 بیدار میشیم بابایی دیگه سرکاره و من کیف پویا رو حاضر میکنم . حاضر میشم . وشروع میکنم به انجام مراحل بیدار کردن گل پسری که از شعر خونی و قربون صدقه رفتن شروع میشه به دلقک بازی و آخرش ممکنه گریه ! تمو...
نویسنده :
مامانی
9:55