پویا پویا ، تا این لحظه: 15 سال و 4 ماه و 23 روز سن داره
پرنیاپرنیا، تا این لحظه: 9 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره

پویا و پرنیا گلهای زندگی

این روزها

این روزها اوضاع معمولیه . نه خییییلی خوبه و نه شکر خدا بد یه چیزایی همیشه ته ذهن آدم هست که گاهی اگه خیلی بهش رو بدی آرامش و زندگیتو به هم میریزه که خوب من سعی میکنم به این فکر و خیالا رو ندم و زیاد فضا رو برای فکرای منفی و گلایه آماده نکنم که البته گاهی نمیشه.... بارهاشده تصمیم گرفتم صبح زود بیدار شم و با امیر صبحانه بخوریم ولی نمیدونم چرا وقتی آدم میدونه قراره 1 ساعت دیگه بره سرکار حرص خواب آدمو میگیره در حد بنز..... واینه که وقتی ما ساعت 7 بیدار میشیم بابایی دیگه سرکاره و من کیف پویا رو حاضر میکنم . حاضر میشم . وشروع میکنم به انجام مراحل بیدار کردن گل پسری که از شعر خونی و قربون صدقه رفتن شروع میشه به دلقک بازی و آخرش ممکنه گریه ! تمو...
30 خرداد 1392

تبریک

تبریک صمیمانه  به همه ی هم وطنا و ایرانیای عزیزم که اینقدر پرشور شرکت کردن تو انتخابات که من تا دیشب 12 شب فقط دلم میخواست بشینم پای تلویزیون و صحنه های انتخاباتو ببینم چقدر ما مردم خوبی هستیم آخه آمریکا، حالشو ببرررررررررررررر وتبریک ویژه تر به آقای روحانی رئیس جهمور منتخب ...
26 خرداد 1392

از الان استرس

خدایا منو ببخش میدونم تو ماه رمضون رو برای چه حکمت و هدف های متعالی ای گذاشتی ولی چه کنم که از الان استرس دارم و نگرانم.تو این گرمی هوا مسیر دور. بدون ماشین. اینجا سرکار بدون کولر! خستگی کار تا ظهر. از سرکارکه برم خونه نق نق های بیش از حد پویا تا آخر شب..... هرچی داریم به ماه رمضون نزدیکتر میشیم بیشتر میترسم آقا من میترسم  خدایا منو ببخش ...... آرامش و راحتی اون ماهو از تو میخوام خدایا خودت به دادم برسی ...
23 خرداد 1392

سوال

سلام به همه خوبین؟ بچه ها چجوری از وبلاگم پشتیبان بگیرم؟
21 خرداد 1392

ببقشید!

رفتیم خونه ی همکارم تو اتاق بچه ی توراهیشون! یه عالمه عروسک آویزون کردن سردسته ی همشونم یه عنکبوت بزررررررگ که خداییش منم ازش میترسیدم. این پویا هم یکی از این عنکبوتا رو خونه ی النا دیده و وقتی خواست بهش دست بزنه یه کم تکون خورد و آقا این دیگه ترسید که ترسید. حتی یه روز رفتیم در اسباب بازی فروشی یه وسیله از پشت ویترین انتخاب کرده میخوایم بریم تو میگه نهههههههههه اونجا عنکبوت داره. می بینم رو سقفشون یکی هم نه ها! 4 تا از اون عنکبوتا وصل کردن!!!! خلاصه هیچی بچه ترسید اصلا تو نرفت..... حالا دیشب هم هی میخواد بره اسباب بازی برداره از اتاق هی میترسه از عنکبوته . برداشته میگه: مامان آخه آدم تو اتاق بچه ی کوچیک عنکبوت وحشتناک میزاره؟اصلا چه مع...
19 خرداد 1392

بازی به دعوت شقایق خوبم

این بازی اینطوریه ک باید ب کلی سوال جواب بدم و آخرش 3تا دیگه از دوستامو دعوت کنم  و حالا سوالات: 1:بزرگترین ترس توی زندگی چیه؟؟؟ پویا نباشه 2:اگه 24 ساعت نامرئی بشی چیکار میکنی؟؟؟ شاید برم یه بانکو بزنم!!!!!! چیه خوب؟ای بابا :D ٣:اگه غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن 5 الی 12حرفت رو داشته باشه آن چیست؟ امیر رسمی بشه   4_از میان اسب پلنگ و عقاب کدام را دوست داری؟ اسب 5_کارتون مورد علاقه کودکیت چیست؟ خانواده دکتر ارنس   6_درپختن چه غذایی مهارت نداری؟ ماهی! 7_اولین واکنشت موقع عصبانیت؟ پرخاشگری! 8_با مرغ دریا اورانیم و خسته یک جمله بسا...
13 خرداد 1392

عکس و سخن

روزی یکبار پویا به یه حالت خاصی میرسه! ینی دوووور تا دووور خونه رو قدم میکنه و با خوش یه چیزی میگه و می خنده و فقطططط راه میره راه میره و به هیچی توجه نمیکنه و اصلا رو هواس! یه بار با خودش داره یه چیزی میگه و می خنده و همینجور راه میره میگم: پسرم داره به چی فکر میکنه؟ پ:به یه چیزایی            م: مثلا چی؟         پ: به اینکههههه وقتی من بزرگ بشم سبیل در میارم....مو درمیارم !!!!!! میشم بابابزرگت !!!! ------------------------------------------------ عاقا ما بساط داریم تازگیا . این بچه میره پایین خونه ی مامان بزرگ . یا بالا خونه ی عموش و بر نم...
13 خرداد 1392

ببخشید بچه ها

سلام دوستای خوبم اینترنت خونه هنوز وصل نیست چون خط تلفن نداریم هنوز به خاطر همین یه سری عکسا تو گوشیمه یه سری تو دوربین ...نمیشه جفتشونو با کابل بیارم سرکار و بساط راه بندازم .ببخشید که یه کم دیر شد ولی قول قول فردا میزارم عکسارو هرجور شده کاش میشد همتونو دعوت کنم خونم * چرا وبلاگای بلاگفا باز نمیشن اصلا؟؟؟؟ چه خبره؟ ...
11 خرداد 1392

خونه جدید(پست بعدی رو رمزی میزارم با چندتا عکس)

آخیییییییییییییییییییییش راحت شدم   میگم بچه ها خوبین؟دلم برای همتون تنگ شده بود و صبح 2شنبه تا رسیدم سرکار مث معتادا پریدم تو وبلاگای همتون چیز میز جدید نباشه من بی خبر بمونم!!!! صبح جمعه ساعت 7 همه ی اهالی در خونه ی ما بودن و منم شبش کل وسایلو جمع کرده بودم شروع کردن به بردن وسایل تا ساعتای 11 کل وسایل تو خونه جدید بود!شنبه و یکشنبه رو هم مرخصی گرفته بودم و صبح و عصر آبجیهام میومدن و کمکم میکردن و خونه چیده شد البته هنوز دور و اطراف خرت و پرت هست و یه ریزه خریدا و چیزایی داره دیگه که کم کم ایشالا تموم میشه... روز یکشنبه با پویا رفتیم مهد نی نی ناز نزدیک خونه جدید رو دیدیم از فضاش بی نهایت خوشم اومد ایضا تعداد بچه های کلاس ...
7 خرداد 1392